راسپوتین آمریکایی

چرا دیک چنی یک معاون رئیس‌جمهور معمولی نبود؟

آبان ۲۶, ۱۴۰۴

عموماً کار ناشایستی تلقی می‌شود که آگهی ترحیم فردی که به تازگی درگذشته است، با فهرستی از خطاها و نقاط منفی آغاز شود. اما در مورد ریچارد بروس چنی، این قاعده را باید کنار بگذاریم. به گزارش پایگاه UnHerd پیش از ظهور ترامپ، دیک چنی منفورترین چهرۀ اوایل قرن بیست و یکم بود. فردی که در طول دهۀ ۲۰۰۰ و اوایل دهۀ ۲۰۱۰ به عنوان یکی از بزرگترین شروران داخلی آمریکا شناخته می‌شد. او معمار پشت پردۀ نه‌تنها جنگ فاجعه‌بار عراق، بلکه به اصطلاح «جنگ علیه ترور» و رژیم شکنجۀ همراه آن بود.

اگر همۀ این‌ها برای شرور بودن کافی نباشد، باید اشاره کرد که چنی یکی از مهندسان اصلی چیزی بود که مورخان آن را «ریاست‌جمهوری امپراتوری» می‌نامند. یک تحول نهادی که در آن قوۀ مجریه به طور معمول محدودیت‌های قانون اساسی را به ویژه در مسائل مربوط به سیاست خارجی و اختیارات جنگی نادیده گرفته یا از آن‌ها فراتر می‌رود. این موضوع بعدها توسط باراک اوباما و هیلاری کلینتون برای دور زدن کنگره و سرنگونی رژیم معمر قذافی در لیبی به کار گرفته شد و آن کشور را به مارپیچ مرگی کشاند که در آن تجارت برده دوباره قانونی شد. دولت اوباما همچنین برای انجام کشتارهای فراقضایی دشمنان دولت از طریق پهپادها در پاکستان، یمن و سومالی به ریاست‌جمهوری امپراتوری استناد کرد. و اکنون، به لطف غیرت پیشگامانۀ چنی، یک رئیس‌جمهور در آمریکا داریم که با رویکردی تحقیرآمیز نسبت به محدودیت‌های قدرت خود، در پی تحمیل یک رژیم تعرفۀ جهانی گسترده و ایجاد یک سازمان داخلی عظیم برای جمع‌آوری مهاجران ناخواسته است.

همان‌طور که در روزهای اخیر بسیار تکرار شده است، چنی قدرتمندترین معاون رئیس‌جمهور در تمام تاریخ ایالات متحده بود. این واقعیتی است که قطعاً در خط اول هر آگهی ترحیم، مدخل دایرةالمعارف و شاید حتی بر سنگ قبر او حک خواهد شد. اما راه بهتر برای درک شهرت او این است که بدانیم چنی، راسپوتینِ بدترین دولت آمریکا در دوران مدرن بود. همان‌طور که گریگوری راسپوتین همچنان یکی از شرورترین و تاریک‌ترین جادوگران تمام دوران است و مشاوره‌های جنون‌آمیز او، تزار نیکلاس دوم و خاندان رومانوف را به سوی نابودی کشاند، دیک چنی نیز همان تأثیر را بر جورج دبلیو بوش داشت، اما به شیوه‌ای بسیار پیش پا افتاده و به سبک آمریکایی. در آستانۀ جنگ عراق، چنی با لحن به ظاهر متواضع و آرام غرب میانه‌ای خود، مکرراً سخنرانی می‌کرد و در تلویزیون ظاهر می‌شد و برای اقدام پیشگیرانه جهت مقابله با تهدید جدی «سلاح‌های کشتار جمعی» عراق فشار می‌آورد.

یادداشت‌های از طبقه‌بندی خارج شده و شهادت‌های بعدی در کنگره نشان می‌دهد که چنی و دستیارانش نه‌تنها بر پرزیدنت بوش، بلکه بر آژانس‌های اطلاعاتی نیز فشار آوردند تا در مورد سلاح‌های کشتار جمعی عراق اغراق کنند. ترامپ در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد: «آن‌ها دروغ گفتند. آن‌ها گفتند سلاح‌های کشتار جمعی وجود دارد. هیچ سلاحی وجود نداشت و آن‌ها می‌دانستند که وجود ندارد.» چنی همچنین کسی بود که پس از ۱۱ سپتامبر، مجوز برنامۀ شنود بدون حکم آژانس امنیت ملی (NSA) را صادر کرد که کل جمعیت ایالات متحده را هدف نوعی شنود در مقیاس وسیع قرار داد که راسپوتین فقط می‌توانست خواب آن را ببیند! در نهایت، همانند نفوذ مرموز و عرفانی راسپوتین بر رومانوف‌ها، مانورهای پنهانی چنی منجر به یک دولت فاجعه‌بار شد. دولتی که مورخان احتمالاً نتیجه خواهند گرفت که امپراتوری آمریکا را در هم شکست و ۴ تا ۶ تریلیون دلار را در تلاشی پوچ برای آوردن دموکراسی به سبک آنگلوساکسون به جهان اسلام به هدر داد.

با این حال، پیوندهای مالی چنی با ماشین جنگی آمریکا مستقیم‌تر بود. او پیش از پیوستن به کارزار انتخاباتی سال ۲۰۰۰، به عنوان مدیرعامل هالیبرتون، شرکت غول‌پیکر خدمات انرژی، فعالیت می‌کرد. منتقدان مکرراً به همپوشانی بین گذشتۀ شرکتی او و انتخاب‌های پیمانکاری دولت بوش اشاره می‌کردند. هالیبرتون و شرکت تابعۀ آن KBR به عنوان دریافت‌کنندگان اصلی قراردادهای پرسود و اغلب بدون مناقصه، برای بازسازی، لجستیک و خدمات سوخت در عراق ظاهر شدند. قراردادهایی که نهادهای نظارتی و بازرسان کنگره بارها به دلیل نظارت ضعیف و شائبۀ جانب‌داری، آن‌ها را مورد انتقاد قرار دادند.

به بیان ساده، چنی به عادی‌سازی نوعی ارتباط تنگاتنگ میان دولت و قدرت شرکتی کمک کرد که در نتیجه، جنگ را به یک جریان درآمد برای سرمایه‌گذاری‌ها و پیمانکاران وابسته به او تبدیل کرد. درهم‌تنیدگی زشت منافع خصوصی و خشونت عمومی اکنون یک ویژگی دائمی کشورداری آمریکایی است. چنی یکی از معماران اصلی آن بود. اگر همۀ این‌ها برای شرور بودن کافی نباشد، باید گفت دولت چنی آن‌قدر وحشتناک بود که در نهایت منجر به ضدانقلاب اوباما-بایدن شد که به جای اصلاح فجایع اقتصادی یا نظامی سال‌های بوش، کشور را به بدترین جنبه‌های اخلاق‌گرایی ترقی‌خواهانه گرفتار کرد. «حداقل دموکرات‌ها جنگ عراق را شروع نکردند» جمله‌ای بود که این اخلاق‌گرایی مداوم و بی‌طرفانه را توجیه می‌کرد. نتیجه این است که اکنون در آمریکا درخشش جمعی دولت به حدی کدر شده است که بسیاری از نسل هزاره (نسل وای) و نسل زد ارزش دموکراسی را به کلی زیر سؤال می‌برند و کشورهای متحد به شهروندان خود هشدار می‌دهند که ممکن است آمریکا دیگر مکان امنی برای بازدید نباشد. در همین حال، هر دو حزب اصلی توسط فرصت‌طلبان خودخواهی اداره می‌شوند که خزانۀ عمومی را برای اهداکنندگان، سرمایه‌گذاران و نزدیکان خود به یغما می‌برند. شاید بایدن و ترامپ این رویکرد به حکمرانی را به حد افراط رسانده باشند، اما چنی اولین کسی بود که این کار را کرد.

معمار جنگ بی‌پایان

اندیشکدۀ Responsible Statecraft در مطلبی نوشت: چنی، معمار جنگ بی‌پایان، به نابودی باور ما به رهبران کمک کرد. چنی دستیاری نیرومند در کاخ سفید و وزارت دفاع (در دولت‌های ریچارد نیکسون و جرالد فورد) بود که برای ریاست یک شرکت نفتی به همان اندازه نیرومند در تگزاس (با قراردادهای عظیم فدرال) آنجا را ترک کرد و سپس به عنوان معاون رئیس‌جمهور جورج دبلیو بوش به واشنگتن بازگشت. او احتمالاً نمادین‌ترین چهرۀ شکست جنگ‌های پس از ۱۱ سپتامبر، به ویژه جنگ عراق، است. این قدرت انباشتۀ او و کادر ویژه‌ای از کارگزاران معروف به نئوکان‌ها (نومحافظه‌کاران) در داخل ساختمان دفتر اجرایی قدیمی و پنتاگون بود که با نیرنگ استراتژیک، بر سیاست و اطلاعات لازم برای کشاندن واشنگتن به تهاجم سال ۲۰۰۳ و گسترش جنگ جهانی علیه ترور که بسیار فراتر از دورۀ ریاست او ادامه یافت، تسلط یافتند.

این سوءاستفاده از غم، ترس و میهن‌پرستی آمریکایی‌ها پس از ۱۱ سپتامبر برای پیشبرد جنگ‌های نومحافظه‌کارانه در خاورمیانه بود که ایمان مردم به نهادهای دولتی را از بین برد. این امر تقریباً حزب جمهوری‌خواه را نابود کرد و باعث ظهور جنبش‌های پوپولیستی در هر دو سوی طیف سیاسی شد. این امر نسلی از کهنه‌سربازان را به وجود آورد که حتی بیش از دوران جنگ ویتنام به نخبگان و واشنگتن بی‌اعتماد بودند. در سوی دیگر، این امر جنگ‌های مزدورانه، پهپادهای قاتل، جنگ‌های داخلی و قدرت‌های پلیسی را در ایالات متحده رها کرد که تنها به کمتر شدن آزادی مردم و افزایش ترس آن‌ها از دولتشان منجر شده است. به لطف دیک چنی، رئیس‌جمهور بیش از هر زمان دیگری قدرت دارد تا هر رهبر دولتی را که دوست ندارد، بمباران، بازداشت و سرنگون کند.

آگهی‌های ترحیم بسیاری برای دیک چنی نوشته خواهد شد که همگی با نقش او در جنگ عراق خدشه‌دار خواهند بود. او برای مدتی مردی بسیار بسیار قدرتمند بود و سپس برای بازنشستگی و کمک به بزرگ کردن نوه‌هایش کنار رفت. چرا که صدها هزار خانواده آمریکایی به دلیل جنگی که او بی‌وقفه برای آن فشار آورد اما هرگز نباید اتفاق می‌افتاد، از انجام همین کار بازماندند و گرفتار مرگ، بیماری، آسیب‌های روانی، ناباروری، طلاق، اعتیاد و خودکشی شدند.

ظهور چنی در سیاست

چنی اولین بار زمانی به شهرت ملی رسید که به عنوان رئیس دفتر کاخ سفید (۱۹۷۵-۱۹۷۷) در دولت پرزیدنت جرالد فورد خدمت کرد. در آن مقام، او از نزدیک با وزیر دفاع، دونالد رامسفلد، برای مقابله و در نهایت از مسیر خارج کردن استراتژی «تنش‌زدایی» هنری کیسینجر با اتحاد جماهیر شوروی همکاری کرد. در آن ابتکار، چنی و رامسفلد همچنین از نزدیک با رهبران مستقر در واشنگتنِ جنبش نوظهور نومحافظه‌کار همکاری کردند. تعدادی از آن‌ها، از جمله ریچارد پرل و الیوت آبرامز، در دفتر سناتور دموکرات ایالت واشنگتن و رئیس کمیته نیروهای مسلح سنا، هنری جکسون، کار می‌کردند تا مهاجرت یهودیان از اتحاد جماهیر شوروی به اسرائیل را ترویج دهند و فورد را متقاعد کنند تا یک تیم فوق‌العاده جنگ‌طلب را در خارج از جامعۀ اطلاعاتی تشکیل دهد تا تهدید نظامی ادعایی مسکو را بزرگنمایی کرده و یک توافقنامۀ کنترل تسلیحات هسته‌ای را خراب کند.

علاقۀ متقابل به دنبال‌کردن تقویت عظیم تسلیحاتی آمریکا و یک سیاست خارجی تهاجمی به طور کلی، اساس اتحادی را بین ناسیونالیسم تهاجمی و ماخت‌پولیتیک (سیاست مبتنی بر قدرت) چنی و رامسفلد از یک سو، و نئوکان‌ها با محوریت اسرائیل از سوی دیگر تشکیل داد که بیش از دو دهه بعد، در سال ۱۹۹۷ به ایدۀ بدنام «پروژۀ قرن جدید آمریکایی» منتج شد؛ پروژه‌ای که ایده‌ها و وابستگانش در نهایت بر «جنگ جهانی علیه ترور» پس از ۱۱ سپتامبر در دوره اول ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش و تهاجم به عراق در سال ۲۰۰۳ مسلط شدند و چنی هرگز از آن پشیمان نشد.

در دهۀ ۱۹۸۰ چنی که از محدودیت‌های کنگره بر قدرت ریاست‌جمهوری پس از رسوایی واترگیت (یک رسوایی سیاسی بزرگ در ایالات متحده که دولت ریچارد نیکسون در آن درگیر شد و در نهایت به استعفای او منجر گردید)، به ویژه در مورد سیاست خارجی، ناراضی بود، به عنوان تنها نمایندۀ ایالت وایومینگ در مجلس نمایندگان خدمت کرد. او در آنجا به یک مدافع سرسخت و قدرتمند سیاست‌های ضد شوروی رونالد ریگان و «دکترین ریگان» برای به عقب راندن رژیم‌ها و جنبش‌های چپ‌گرا در جنوب جهانی، به ویژه در آمریکای مرکزی و جنوب آفریقا، تبدیل شد.

در پی اولین جنگ خلیج فارس، چنی به معاون خود در امور سیاست‌گذاری در وزارت دفاع، پل ولفوویتز، دستور داد تا یک استراتژی بلندمدت برای آمریکا به نام «راهنمای برنامه‌ریزی دفاعی» (DPG) تدوین کند. جاه‌طلبی‌های جهانی این سند، هنگامی که به واشنگتن‌پست درز کرد، موجی از جنجال را در مورد نقش آیندۀ آمریکا در جهان برانگیخت. این پیش‌نویس خواستار آن بود که واشنگتن سلطۀ نظامی دائمی خود را بر اوراسیا با بازداشتن رقبای بالقوه حتی از آرزوی داشتن نقشی بزرگتر در سطح منطقه‌ای یا جهانی و با اقدام پیشگیرانه، با استفاده از هر وسیلۀ لازم، علیه کشورهای خارجی که گمان می‌رود در حال توسعۀ سلاح‌های کشتار جمعی هستند، حفظ کند. این سند دنیایی را پیش‌بینی می‌کرد که در آن مداخلۀ نظامی آمریکا به یک ویژگی دائمی چشم‌انداز ژئوپلیتیک تبدیل شود و واشنگتن به عنوان ضامن نهایی صلح و امنیت بین‌المللی عمل کند.

یکی از تهیه‌کنندگان اصلی این سند، آی. لوئیس لیبی، بعداً رئیس دفتر و مشاور امنیت ملی بسیار کارآمد معاون رئیس‌جمهور چنی در دورۀ اول ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش شد تا اینکه در اکتبر ۲۰۰۵ به اتهام شهادت دروغ در ارتباط با افشای هویت یک افسر مخفی سیا محکوم شد. پیش‌نویس DPG اساساً الهام‌بخش چیزی شد که در سال ۱۹۹۷ به PNAC (پروژۀ قرن جدید آمریکایی) تبدیل شد؛ یک سازمان اسمی که توسط نئوکان‌هایی چون بیل کریستول و رابرت کیگن راه‌اندازی شد و به نوعی ائتلافی از طرفداران ماخت‌پولیتیک مانند چنی، رامسفلد و جان بولتون؛ نئوکان‌های طرفدار اسرائیل مانند پرل، آبرامز، لیبی، الیوت کوهن و فرانک گافنی؛ و صهیونیست‌های مسیحی مانند گری بائر و ویلیام بنت را رسمی کرد.

PNAC متعاقباً مجموعه‌ای از بیانیه‌ها و نامه‌های سرگشادۀ جنگ‌طلبانه منتشر کرد که خواستار افزایش قابل‌توجه بودجۀ دفاعی آمریکا و اقدام قوی‌تر آمریکا علیه دشمنان ادعایی، به ویژه عراق، سوریه و چین بود. به رهبری چنی به عنوان معاون رئیس‌جمهور و رامسفلد به عنوان وزیر دفاع، بسیاری از وابستگان PNAC، به ویژه نئوکان‌ها، در سال ۲۰۰۱ پست‌های کلیدی در دولت جورج دبلیو بوش به دست آوردند، در حالی که PNAC به همراه مؤسسۀ امریکن انترپرایز، به گروهی پیشرو در خارج از دولت تبدیل شد که بر طبل تهاجم به عراق و پیگیری جنگ جهانی تهاجمی علیه ترور می‌کوبید.

نفوذ چنی بر سیاست خارجی در سال ۲۰۰۵، زمانی که مشخص شد آمریکا با یک شورش جدی در عراق مواجه است، شروع به کاهش کرد. با آغاز دورۀ دوم ریاست‌جمهوری بوش، چندین نئوکان کلیدی، از جمله ولفوویتز به عنوان معاون وزیر دفاع، کنار گذاشته شدند و استعفای لوئیس لیبی در اکتبر آن سال یک عقب‌نشینی آشکار بود. چنی با فشار دولت اسرائیل، از سال ۲۰۰۷ به شدت به بوش برای حمله به اهداف هسته‌ای و دیگر اهداف در ایران فشار آورد، اما گزارش شده است که درخواست‌های او قاطعانه رد شد. با این حال، میراث چنی زنده است. تلاش‌های او برای تمرکز قدرت در یک قوۀ مجریۀ واحد برای معکوس کردن آنچه او آن را تجاوز فاجعه‌بار کنگره برای محدود کردن قدرت ریاست‌جمهوری می‌دانست، و اعتقاد او به اینکه ایالات متحده باید حق مداخلۀ نظامی یک‌جانبه را در هر کجا و هر زمان برای تعقیب منافع خود حفظ و اعمال کند، آشکارا پس از مرگ او نیز باقی مانده است.

سکانس پایانی

سال گذشته، چنی از کامالا هریس برای ریاست‌جمهوری حمایت کرد. دخترش، لیز چنی، نمایندۀ سابق کنگره، نیز به همراه هریس در حومۀ فیلادلفیا (پایگاه قابل‌اعتماد رأی‌دهندگان جمهوری‌خواه حامی بوش-چنی در اوایل دهۀ ۲۰۰۰) کمپین برگزار کرده بود. درست قبل از انتخابات ۲۰۲۴، چنی اعلام کرد: «در تاریخ ۲۴۸ سالۀ ملت ما، هرگز فردی وجود نداشته که تهدیدی بزرگتر باشد. او سعی کرد انتخابات گذشته را با استفاده از دروغ و خشونت بدزدد تا پس از آنکه رأی‌دهندگان او را رد کردند، خود را در قدرت نگه دارد. هرگز نمی‌توان دوباره به او قدرت را سپرد.» شنیدن این حرف از زبان چنی، مردی که شخصاً تخت پادشاهی ریاست‌جمهوری امپراتوری را طراحی کرد، بسیار عجیب است که اکنون بگوید آنچه آمریکا واقعاً به آن نیاز دارد، وفاداری به تاریخ حاکمیت جمهوری‌خواهانه مبتنی بر تفکیک و توازن قوا است.

مسیر شغلی چنی بیش از هر کس دیگری پوچی بنیادین سیاست مدرن دموکراتیک را آشکار می‌کند. عمیق‌ترین انگیزه آن نه لیبرالیسم به سبک «نیو دیل» (به معنی معاملۀ جدید؛ برنامۀ اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹) و نه حتی تساهل اجتماعی ترقی‌خواهانه، بلکه چیزی است که توماس فرانک آن را «ضدپوپولیسم» می‌نامد. یک انگیزۀ نخبه‌گرایانه که صرفاً برای خنثی کردن خواسته‌های دموکراتیک مردم کارگر وجود دارد. چنی پیش از آنکه به دیار باقی بشتابد، نور ضدپوپولیسم را دید و همین برای دموکرات‌های حاکم کافی بود تا او را یکی از خودشان اعلام کنند.

 

لینک کوتاه :

آیا نیاز به تهیه نسخه چاپی مجلات دارید؟

شما میتوانید با خرید اشتراک به نسخه چاپی مجلات ما دسترسی داشته باشید.